سه شنبه های عکس

دیروز پس از مدت ها غیبت،به کارگاه آزاد عکس انجمن عکاسان رفتم.جلساتی که نزدیک به یک سال است بصورت مستمر،روز سه شنبه هر هفته در فرهنگسرای طوبی برگزار می شود. معتقدم برگزاری مداوم این جلسات از سوی انجمن و شرکت قابل قبول عکاسان و عکس دوستان طی یک سال گذشته،توانسته بر روند رو به رشد عکاسی استان تأثیر بسیار مثبتی داشته باشد؛صد البته تأثیری متقابل بر روی هر دو گروه سهیم در ماجرا! از یک طرف،شرکت عکاسان در این جلسات و بحث و بررسی و به نقد کشیده شدن آثارشان توانسته کمک شایسته ای به بالا بردن سطح کیفی آثار ارائه شده اشان کند و از طرف دیگر،موجب شده مسئولین محترم انجمن به پشتوانه این حضور فعال و خوب اعضایش در جلسات،با دلگرمی بیشتری قدم های بعدی را در جهت ارتقاء هنر عکاسی در استان بردارند. بر خود لازم می دانم به هر دو گروه بابت زحماتی که متحمل می شوند خسته نباشید بگویم.

خبرهای خوبی در جلسه دیروز توسط آقای بردال اعلام شد که به طور حتم طی چند روز آینده از طریق وب سایت انجمن به اطلاع علاقه مندان خواهد رسید.یکی از این خبرها،برگزاری کلاس مبانی زیبایی شناسی بصری (اگر عنوانش درست در خاطرم مانده باشد) با تدریس هنرمند برجسته استان،استاد احمد کارگران است که به شخصه برای حضور در این کلاس بسیار مشتاقم.

همچنین در پایان جلسه و پس از هم اندیشی،مقرر شد نمایش عکس های عکاسان استان به صورت یک هفته در میان باشد و در هفته های میانی به معرفی و بررسی آثار یکی از عکاسان مطرح داخلی یا خارجی پرداخته شود. در همین راستا،جلسه سه شنبه هفته آینده به معرفی و بررسی آثار ابلاردو موریلا (Abelardo Morell) عکاس کوبایی اختصاص خواهد داشت. 

کانون فیلم-قسمت ششم

مستند «گفتگو در مه» ساخته محمدرضا مقدسیان،فیلم به نمایش درآمده در ششمین جلسه کانون فیلم بود.فیلمی که درباره گفتگوی بین دو نوع نظر،دیدگاه،اندیشه،باور،تفکر،ایدئولوژیِ-و هر چیز دیگری شبیه به این ها که بتوان نامگذاری کرد-متضاد بود؛البته گفتگویی که به دلیل همان تضادها هیچ گاه شکل نگرفت!

فیلم به اختلاف بین دو نفر از اعضای شورای روستای دستجرد سفلی-به نظرم از روستاهای توابع بخش رودبار استان قزوین بود-به نام های آذر زینلی و حاج کمال در اولین دوره از برگزاری انتخابات شوراهای شهر و روستا می پرداخت.اختلافی بسیار عمیق و بنیادین که ریشه در عقاید و باورهای سنتی و سخت گیرانه حاج کمال 80ساله داشت.بطوریکه به گفته خودش حاضر نبود در جلسه ای با حضور یک زن شرکت کند و خانم زینلی نیز به گفته خودش برای رفع مشکلات مردم روستا نیاز به برگزاری جلسه شورا بر طبق قانون را احساس می کرد.این موضوع باعث شده بود پس از دو سال هنوز هیچ جلسه ای تشکیل نشده باشد.حاج کمالی که تا پیش از این 60سال رئیس خانه اصناف،ریش سفید،معتمد و کدخدای مردمش(!) بوده و تا به حال با هیچ زنی جلسه برگزار نکرده است،اینک شده است رئیس شورا و به هیچ وجه حاضر به قبول و حتی گوش دادن به حرفی خلاف تفکرش،که همان عدم پذیرش نقش اجتماعی بانوان و حضور فعال آنان در جامعه باشد،از طرف هیچ کس نیست،حتی جناب آقای بخشدار،با آن حضور کوتاهِ جوگیرانه و کلام سر تا سر شعاری اش در فیلم؛به گونه ای که با تکفیر،باطل دانستن،دروغ خواندن یا حتی نسبت دادن طرز فکر خلاف عقیده خودش به اجنه(!!)،لجوجانه اصرار به صحت رفتار و تفکر خویش دارد و حاشا کردن اتفاقاتِ به وضوح رخ داده برایش مثل آب خوردن است! گرچه فیلم بیشتر به دردسرهای خانم زینلی به عنوان یک زن عضو شورا که همزمان مسئولیت خانه بهداشت روستا را نیز بر عهده داشت و یک تنه باید در برابر مشکلات می جنگید و حتی از حمایت شوهرِ معلم و فرهنگی خودش هم بی بهره بود تأکید داشت،اما به اعتقاد بنده حاج کمال شخصیتِ محوری فیلم بود.شخصیتی که با وجود عدم اشتراک فکریش با بیننده،به گونه ای زیرکانه و طنازانه بیننده را مجبور به همراهی با خودش می کند،که این همراهی بدون اینکه بیننده را خسته کند تا پایان فیلم ادامه دارد.

فیلم در کل مستندی موفق بود و نمره قابل قبولی می توان به آن داد،هرچند خالی از اشکال هم نبود.عمده ترین مشکل فیلم جاهایی بود که کارگردان به زعم خودش برای پر کردن فضاهای خالی ای که احساس می کرده است در فیلم بوجود آمده،دست به داستان پردازی زده و از شخصیت هایش خواسته بود قسمت هایی را بازی کنند که این بازی در اجرا موفق که نبود هیچ، باعث ضربه زدن به فیلم نیز شده بود. بارزترینِ این سکانس ها،سکانس گفتگوی خانم زینلی با شوهرش در کلاس درس مدرسه است که بسیار تصنعی و دیالوگ های رد و بدل شده به شدت شعارگونه می نمود. با وجود اینکه بخشدار همچون حاج کمال مستندانه ترین رفتار را با دیدن دوربین از خود نشان داد-یعنی جوگیر شد،خود را محکم گرفت و جملاتی شعاری را به زبان آورد-ولی زمان زیادی که در اختیار او قرار گرفت یکی دیگر از ایراداتی است که می شود به فیلم وارد کرد.

در پایان می خواهم از کارگردان ستایش کنم،به دلیل فیلم کردن داستان.داستانی که شاید هر کدام از ما اگر شنیده بودیمش به فکر ساختن فیلم مستندی درباره اش نمی افتادیم.پیدایش این ایده،پردازش و اجرای آن توسط آقای مقدسیان به نظر من قابل تحسین است.اما بالاترین حُسن کار که کمتر به چشم می آید،نحوه تعامل و سازش سازنده با چنین پیرمرد خشک و سختگیری است که اجازه ورود دوربین را به زوایای مختلف زندگی اش داده است،و این شاید سخت ترین کار کارگردان بوده است!

تذکرة الاولیاء-انتخاب سوم

بر اساس قراری که با خود گذاشته ام،تصمیم دارم هر هفته جملات انتخابی ام از پنج شخصیت یاد شده توسط عطار را به اینجا منتقل کنم. و اینک سومین انتخابم:


 11.ذکر ابراهیم ادهم،رحمة الله علیه

آن سلطان دنیا و دین،آن سیمرغ قافِ یقین،آن گنج عالم عزلت،آن خزینه سرای دولت،آن شاه اقلیم اعظم،آن پرورده لطف و کرم،پیر وقت،ابراهیم بن ادهم-رحمة الله علیه.

و گفت:صادق نیست هرکه شهوت طلب کند.

و گفت:هرکه دل خود حاضر نیابد در سه موضع،نشان آن است که در بر او بسته اند؛یکی در وقت خواندن قرآن،دوم در وقت ذکر گفتن،سوم در وقت نماز کردن.

نقل است که از او پرسیدند که:روزگار چون می گذاری؟ گفت:چهار مرکَب دارم،باز داشته اند؛چون نعمتی پدید آید بر مرکب شکر نشینم و پیش او باز رَوَم؛و چون معصیتی پدید آید بر مرکب توبه نشینم و پیش وی باز روم؛و چون محنتی پدید آید بر مرکب صبر نشینم و پیش وی باز روم؛و چون طاعتی پدید آید بر مرکب اخلاص نشینم و پیش وی باز روم.

نقل است که گفتند:گوشت گران است. گفت:ما ارزان کنیم! گفتند:چگونه؟ گفت:نخریم و نخوریم.

12.ذکر بِشر حافی،رحمة الله علیه

آن مبارز میدان مجاهده،آن مجاهز ایوان مشاهده،آن عامل کارگاه هدایت،آن کامل بارگاه عنایت،آن صوفی صافی،بشر حافی-رحمة الله علیه.

نقل است که یکی با بشر مشاورت کرد که «دو هزار درم دارم،حلال.می خواهم که به حج شوم.» گفت:تو به تماشا می روی،اگر برای رضای خدا می روی برو وامِ کسی بگزار،یا بده به یتیم و یا به مردی مُقِلّ حال،که آن راحت که به دل مسلمانی رسد از صد حج اسلام پسندیده تر. گفت:رغبت حج بیشتر می بینم. گفت:از آن که این مال ها نه از وجه نیکو به دست آورده یی،تا به ناوجه خرج نکنی قرار نگیری.

نقل است که اصحاب را گفت:سیاحت کنید که چون آب روان بوَد خوش گردد و چون ساکن شود متغیّر و زرد شود.

و گفت:سخت ترین کارها سه است؛به وقت دست تنگی،سخاوت؛و ورع در خلوت؛و سخن گفتن پیش کسی که از او بترسی.

و گفت:اگر خدای را طاعت نمی داری،باری معصیتش مکن!

13.ذکر ذوالنّون مصری،رحمة الله علیه

آن پیشوای اهل ملامت،آن شمع جمع قیامت،آن برهان مرتبت و تجرید،آن سلطان معرفت و توحید،آن حجّت «الفقر فخری»،قطب وقت،ذوالنون مصری-رحمة الله علیه.

و گفت:فساد بر مرد از شش چیز درآید؛یکی ضعف نیت به عمل آخرت،دوم تنهای ایشان که رهین شهوات گشته بُوَد،سوم با قُرب اجل درازی امل بر ایشان غالب گشته بوَد،چهارم رضای مخلوقان بر رضای خالق گزیده باشند،پنجم متابعت هوا را کرده باشند،ششم آن که زَلَّت های سَلَف حجت خویش کرده باشند و هنرهای ایشان جمله دفن کرده تا فساد بر ایشان پیدا گشته است.

و گفت:علامت محبت خدای آن است که متابع حبیب خدای بوَد-علیه السّلام-در اخلاق و افعال و اوامر و سنن.

و گفت:توکّل از طاعتِ خدایانِ بسیار بیرون آمدن است و به طاعت یک خدای مشغول بودن،و از سبب ها بریدن.

و گفت:هرکه قناعت کند از اهل زمانه راحت یابد و مهتر همه گردد؛و هرکه توکل کند استوار گردد؛و هرکه تکلّف کند در آنچه به کارش نمی آید ضایع کند آنچه به کارش می آید.

گفتند:از مردم که وا صیانت تر است؟ گفت:آن که زبان خویش را نگاهدارتر است.

کسی دیگر وصیتی خواست.گفت:همت خویش را از پیش و پس مفرست!

14.ذکر بایزید بسطامی،رحمة الله علیه

آن خلیغه الهی،آن دَعامه نامتناهی،آن سلطان العارفین،آن حجة الخلایق اجمعین،آن پخته جهان ناکامی،شیخ بایزید بسطامی-رحمة الله علیه.

نقل است که شیخ گفت:آن کار که باز پسینِ کارها می دانستم،پیشینِ همه بود،و آن رضای والده بود.

و یکی پیش شیخ آمد و گفت:مرا چیزی آموز که سبب رستگاری من بوَد. گفت:دو حرف یاد گیر از علمِ چندینت بس؛که بدانی که خدای بر تو مطّلع است و هرچه می کنی می بیند،و بدانی که خداوند از عملِ تو بی نیاز است.

و یک روز شیخ می رفت.جوانی قدم بر قدم شیخ نهاد و می گفت:قدم بر قدم مشایخ چنین نهند. و پوستینی در بَرِ شیخ بود. گفت:یا شیخ! پاره یی از این پوستین به من ده تا برکت تو به من رسد. شیخ گفت:اگر تو پوست بایزید در خود کِشی سودت ندارد تا عمل بایزید نکنی.

و گفت:علامت آن که حق را دوست دارد آن است که سه خصلت بدو دهد؛سخاوتی چون سخاوت دریا،و شفقّتی چون شفقت آفتاب،و تواضعی چون تواضع زمین.

و گفت:یا چنان نمای که هستی،یا چنان باش که می نمایی.

یکی وصیت خواست. گفت:بر آسمان نگر! نگه کرد. گفت:می دانی که این کی آفریده است؟ گفت:دانم. گفت:آن کس که آفریده است هر جا که باشی بر تو مطلع است،از او پُر حذر باش!

15.ذکر عبدالله مبارک،رحمۀ الله علیه

آن زَین زمان،آن رکن امان،آن امام شریعت و طریقت،آن ذوالجهادین به حقیقت،آن امیر قلم و بلارک،عبدالله مبارک-رحمۀ الله علیه.

نقل است که وقتی با بدخویی همراه شد،چون از وی جدا شد عبدالله بگریست. گفتند:چرا می گریی؟ گفت:آن بیچاره برفت،و آن خوی بد همچنان با وی برفت؛و از ما جدا شد،و خوی بد از وی جدا نشد.

نقل است که از او پرسیدند که:کدام خصلت در آدمی نافع تر؟ گفت:عقلی وافر. گفتند:اگر نبود؟ گفت:حُسن ادب. گفتند:اگر نبود؟ گفت:برادری مشفق که با او مشورتی کند. گفتند:اگر نبود؟ گفت:خاموشی دایم. گفتند:اگر نبود؟ گفت:مرگِ در حال.

و گفت:به اندکی ادب محتاج تریم از بسیاری علم.

و گفت:سخاوت کردن از آن چه در دست مردمان است فاضل تر است از بذل کردن از آن چه در دست تو است.

نقل است که روزی جوانی بیامد و در پای عبدالله افتاد و زارزار بگریست،و گفت:گناهی کرده ام از شرم نمی توانم گفت. عبدالله گفت:بگوی تا چه کرده یی؟ گفت:زنا کرده ام. گفت:ترسیدم که مگر غیبت کرده یی!