برای ریچارد براتیگان و شعر زیبایش،شعری که هرچه میخوانمش باز هم تازگی خودش را دارد!!
ریچارد! با توام! آری با توام
با تویی که میخواستی بمیری لای موهای طلاییاش
هنوز بر همان دیدگاهی آیا؟
موهای طلایی رنگاش را به عشقاش ترجیح خواهی داد آیا؟
یک چیز را میدانی؟
در روزگار ما کلاه گیسهایِ بازار فراوانند!
ریچارد! آری،با خودِ خودِ خودت هستم،مستر براتیگان!
میدانی چیست؟
ما سهرابی داریم،سپهری شهرتاش
گفته بود در سالیان نه چندان دور
جور دیگر باید دید،چشمها را باید شست
شستیم و از شوری آب دیگر ندیدیم،حتا همان جور را
باورت میشود آیا؟
در این عصر حتا کلمات هم بد میشوند
حتا خودِ همین آیا
باورت میشود آیا؟
ریچارد جان! پرسشهایم را پاسخ خواهی داد آیا؟
اگر بدانی موهای خودش خرمایی رنگ است و نه طلایی،
اگر بدانی سرطان دارد و مو بر سر نه،
باز هم خواهی مرد میان موهای طبیعیاش؟
باز هم خواهی مرد روی پوست صاف سرش؟ آیا؟
ریچارد جان!
خواستی مردن لای موهای طلاییاش را با عشقاش معاوضه کنی
میگویمت جور دیگر نمیخواهی دیدن آیا؟
جوری دیگر؛بدون شستوشو،فقط جوری دیگر بین
بیخیال موهای طلاییاش
میان آغوش گرم از محبت و عشقاش بمان!!
ادریس-هفتم آذر نود و دو