چند روزی از اتمام جشنواره فیلم فجر در بندرعباس میگذرد. جشنوارهای که هرچند ار لحاظ کیفی-حداقل در بین فیلمهایی که به بندرعباس فرستاده شده بودند-چنگی به دل نزد ولی از نظر استقبال تماشاگران نمرهی قبولی گرفت. از 20 فیلمی که به بندرعباس آمده بودند موفق به دیدن 10 فیلم شدم؛مطلبی که در پایین میخوانید کوتاه نوشتهای است در مورد یکی از این فیلمها که برای روزنامهی ندای هرمزگان نوشته ام:
این روزها صحبت از فرهادیایسم در سینمای ایران زیاد است و شاید خیلی ها این خصوصیت را خصوصیتی منفی برای فیلمهای ایرانی بدانند؛ولی به شخصه بر این باورم که شاخصه نمیتواند به خودی خود مضر باشد و چه بسا که فیلمی بتواند با رعایت اصول و قواعد کلی از همین فرهادیایسم بهعنوان پلی جهت عبور از فرهادی استفاده کند. و فیلم «برف» ساختهی مهدی رحمانی نشان میدهد چنین چیزی عملی است هرچند خود نتوانست آن را به فعل تبدیل کند!
دلهره،تناقض و تلخی سه خصوصیت کلی این فیلم از دل اتفاقات روز خواستگاری تنها دختر خانوادهای آبرو دار و معتمدِ محل بیرون میآیند و خیلی زود مخاطب را با خود همراه میکنند. در همان ابتدای فیلم وقتی مجید پسر بزرگ خانواده-با بازی بسیار خوب افشین هاشمی-بالای نردبان سعی در پرندان کلاغ دارد لقی نردبان باعث ایجاد یک حس دلهره از اتفاقی ناخوشایند در دل مخاطب می شود و این دلهرهی سقوط و از دست دادن تا انتهای فیلم و در موقعیتهای متفاوت دیگر تکرار میشود. مثل دلهرهی از دست دادن خانه و سرپناه،دلهرهی به زندان رفتن پدر،دلهرهی رسیدن مهمانهای ناخوانده،دلهرهی بر هم خوردن مراسم خواستگاری و از همه مهمتر دلهرهی از دست رفتن آبرو .
فیلم تناقض خود را در چند لحظهی بعد رو میکند؛آنجا که پسران خانواده مادر خود را با دو اسم حاج خانم و هانیه جون صدا میزنند شروع تناقضاتی است که تا پایان فیلم ادامه مییابد. شب مراسم خواستگاری دختر خانواده است که بهطور معمول باید به شادی و سرور برگزار شود ولی دعواهای لفظی و فیزیکی اعضای خانواد مثال نقضی است بر شادیهای مرسوم این شب؛تناقض در نحوهی رفتار و گفتار دختر خانواده با خواستگارش از پشت تلفن-که دست بر قضا از همسایههای قدیمی این خانواده است و اکنون در آلمان زندگی میکند و آشنایی پس و دختر به سبب اینترنت بوده است- با رفتار و گفتار عادیاش در جمع خانواده و علیالخصوص با دوستش که اشارهای است به رفتارهای متناقض انسان معاصر در جوامع مجازی و حقیقی؛خاطره،دوست یکدل و یکجان سارا-دختر خانواده-و معشوقهی سابق امید-فرزند کوچک خانواده که در حال گذراندن خدمت سربازی است-خبر مراسم خواستگاری را به حامد-شوهر سابق سارا-میدهد تا مخاطب را در وضیعت تشخیص خیرخواهی یا شروری او در تناقض قرار دهد؛مادری مقید و نمازخوان که مدیر و صندوقدار یک مؤسسه خیریه است و به قول خودش یک عمر برای دختران دم بخت جهیزیه تهیه کرده است تا خجالت زده به خانه شوهر نروند و کارهای خیر زیادی انجام داده است،پول جمع آوری شده برای جهیزیهی یکی از اعضای مؤسسه را به پسر بزرگش قرض داده است و این شاید بزرگترین تناقض باشد،تناقضی آشکار با اصل امانتداری. در زیر صدای اصلی از رادیو جملهای میشنویم به این مضمون: «خیلی از خانوادهها در کنار هم زندگی میکنند و نه با هم!» که خانواده جلیل آقا میتواند نمونهای از این گونه خانوادهها باشد .
و تلخیای بهشدت محسوس که با ریتمی متوازن با اتفاقات فیلم،همچون برف سنگینی سراسر زمان تقریبی یک ساعت و بیست دقیقهای فیلم را هوشمندانه پوشانده است .
فیلم ریتم متوازن خود را مدیون شخصیت پردازی و بازی یکدست و کنترل شدهی بازیگرانش است که به خوبی توانستهاند مکمل بازی یکدیگر شوند و ضعفهای احتمالی همدیگر را پوشش دهند. البته همهی اینها نتیجهی بازی گرفتن درست کارگردان از بازیگران در بسترِ مناسبِ فیلمنامهای نسبتن خوب را نشان میدهد. هرچند فیلم از نظر بعضی موارد فنی-مثل تصویر و موسیقی و صداگذاریِ دقایق ابتدایی فیلم-و فیلمنامهای-مثل گفتوگوی پایانی بین امید و خاطره-به وضوح ایرادهایی دارد ولی گیرایی کلیت فیلم در حدی است که مخاطب قلم عفو بر این ایرادها خواهد کشید و با رضایت فیلم را تا پایان دنبال خواهد کرد .
»برف» فیلم بیادعایی است که در وضعیت فعلی سینمای ایران نمره قابل قبولی خواهد گرفت حتا اگر این نمره عالی و شاخص نباشد. مطلبم را با جمله پایانی فیلم که اتفاقن آنهم از رادیو پخش میشد خاتمه میدهم :
وقت دل «بستن» همیشه میرسد!
لینک روزنامه: (+++)
مم نون از این متن خوب...
خوب میبینی احسان عزیز
بابا نویسنده... آفرین