کانون فیلم-قسمت ششم

مستند «گفتگو در مه» ساخته محمدرضا مقدسیان،فیلم به نمایش درآمده در ششمین جلسه کانون فیلم بود.فیلمی که درباره گفتگوی بین دو نوع نظر،دیدگاه،اندیشه،باور،تفکر،ایدئولوژیِ-و هر چیز دیگری شبیه به این ها که بتوان نامگذاری کرد-متضاد بود؛البته گفتگویی که به دلیل همان تضادها هیچ گاه شکل نگرفت!

فیلم به اختلاف بین دو نفر از اعضای شورای روستای دستجرد سفلی-به نظرم از روستاهای توابع بخش رودبار استان قزوین بود-به نام های آذر زینلی و حاج کمال در اولین دوره از برگزاری انتخابات شوراهای شهر و روستا می پرداخت.اختلافی بسیار عمیق و بنیادین که ریشه در عقاید و باورهای سنتی و سخت گیرانه حاج کمال 80ساله داشت.بطوریکه به گفته خودش حاضر نبود در جلسه ای با حضور یک زن شرکت کند و خانم زینلی نیز به گفته خودش برای رفع مشکلات مردم روستا نیاز به برگزاری جلسه شورا بر طبق قانون را احساس می کرد.این موضوع باعث شده بود پس از دو سال هنوز هیچ جلسه ای تشکیل نشده باشد.حاج کمالی که تا پیش از این 60سال رئیس خانه اصناف،ریش سفید،معتمد و کدخدای مردمش(!) بوده و تا به حال با هیچ زنی جلسه برگزار نکرده است،اینک شده است رئیس شورا و به هیچ وجه حاضر به قبول و حتی گوش دادن به حرفی خلاف تفکرش،که همان عدم پذیرش نقش اجتماعی بانوان و حضور فعال آنان در جامعه باشد،از طرف هیچ کس نیست،حتی جناب آقای بخشدار،با آن حضور کوتاهِ جوگیرانه و کلام سر تا سر شعاری اش در فیلم؛به گونه ای که با تکفیر،باطل دانستن،دروغ خواندن یا حتی نسبت دادن طرز فکر خلاف عقیده خودش به اجنه(!!)،لجوجانه اصرار به صحت رفتار و تفکر خویش دارد و حاشا کردن اتفاقاتِ به وضوح رخ داده برایش مثل آب خوردن است! گرچه فیلم بیشتر به دردسرهای خانم زینلی به عنوان یک زن عضو شورا که همزمان مسئولیت خانه بهداشت روستا را نیز بر عهده داشت و یک تنه باید در برابر مشکلات می جنگید و حتی از حمایت شوهرِ معلم و فرهنگی خودش هم بی بهره بود تأکید داشت،اما به اعتقاد بنده حاج کمال شخصیتِ محوری فیلم بود.شخصیتی که با وجود عدم اشتراک فکریش با بیننده،به گونه ای زیرکانه و طنازانه بیننده را مجبور به همراهی با خودش می کند،که این همراهی بدون اینکه بیننده را خسته کند تا پایان فیلم ادامه دارد.

فیلم در کل مستندی موفق بود و نمره قابل قبولی می توان به آن داد،هرچند خالی از اشکال هم نبود.عمده ترین مشکل فیلم جاهایی بود که کارگردان به زعم خودش برای پر کردن فضاهای خالی ای که احساس می کرده است در فیلم بوجود آمده،دست به داستان پردازی زده و از شخصیت هایش خواسته بود قسمت هایی را بازی کنند که این بازی در اجرا موفق که نبود هیچ، باعث ضربه زدن به فیلم نیز شده بود. بارزترینِ این سکانس ها،سکانس گفتگوی خانم زینلی با شوهرش در کلاس درس مدرسه است که بسیار تصنعی و دیالوگ های رد و بدل شده به شدت شعارگونه می نمود. با وجود اینکه بخشدار همچون حاج کمال مستندانه ترین رفتار را با دیدن دوربین از خود نشان داد-یعنی جوگیر شد،خود را محکم گرفت و جملاتی شعاری را به زبان آورد-ولی زمان زیادی که در اختیار او قرار گرفت یکی دیگر از ایراداتی است که می شود به فیلم وارد کرد.

در پایان می خواهم از کارگردان ستایش کنم،به دلیل فیلم کردن داستان.داستانی که شاید هر کدام از ما اگر شنیده بودیمش به فکر ساختن فیلم مستندی درباره اش نمی افتادیم.پیدایش این ایده،پردازش و اجرای آن توسط آقای مقدسیان به نظر من قابل تحسین است.اما بالاترین حُسن کار که کمتر به چشم می آید،نحوه تعامل و سازش سازنده با چنین پیرمرد خشک و سختگیری است که اجازه ورود دوربین را به زوایای مختلف زندگی اش داده است،و این شاید سخت ترین کار کارگردان بوده است!

نظرات 5 + ارسال نظر
مرتضا نیک سه‌شنبه 7 شهریور 1391 ساعت 02:20

در جلسات نیستیم اما با یادداشت شما مرور می کنیم اتفاقات رو. مرسی ادریس جان

جای شما به شدت خالیست.
یاد باد آن روزگاران یاد باد...!

فاصله پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 10:27

باز خوبه آقای بخشدار اجنه رو مسول دونسته نه استکبار جهانی رو!!!
واقعا داستان جالبی داشته.

البته بخشدار نه و حاج کمال.
حاج کمالم از اون پیرمردا بود که هرچی میخ آهنین می کوبیدی فایده نداشت!!

احسان رضائی جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 11:46

مرسی ادریس جان از گزارشاتت

احسان ن شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 13:30

مم نون ادریس جان. مم نون

elham دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 23:48

آرزو میکنم همیشه بری کانون فیلم تا ما رو در جریان فیلمها بذاری اکه وقت نکنم برم تو هستی خیالم راحته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد