تذکرة الاولیاء-قسمت نخست

 همانطور که قبلن اشاره کردم،چند روزی است که شروع به مطالعه تذکره الاولیاء کرده ام و تصمیم دارم طی چند مرحله بخش هایی از آن را که پسندیده ام به اشتراک بگذارم؛امید که مقبول نظر واقع شود...


1.ذکر ابن محمد،جعفر الصادق علیه السلام

آن سلطان ملّت مصطفوی،آن برهان حجت نبوی،آن عامل صدیق،آن عالم تحقیق،آن میوه دل اولیاء،آن چگرگوشه انبیاء،آن ناقد علی،آن وارث نبی،آن عارف عاشق،جعفر صادق-رضی الله عنه.

نقل است که یکی پیش صادق آمد و گفت:خدای را به من نمای! گفت:آخر نشنیده یی که موسی را گفتند:"لَن تَرانی"؟ گفت:آری،اما این ملت محمد است که یکی فریاد می کند:"رأی قَلبی ربّی"،دیگری نعره می زند که:"لَم أَعبُد ربّا لَم ارَهُ"! صادق گفت:او را ببندید و در دجله اندازید. او را ببستند و در دجله انداختند. آب او را فرو برد،باز برانداخت. گفت: یا ابن رسول الله،الغیاث،الغیاث! صادق گفت: ای آب،فرو بَرَش! فرو برد،باز برآورد. گفت: یا ابن رسول الله،الغیاث،الغیاث! گفت:فرو بر! همچنین چند کَرّت آب را می گفت که:فرو بر! فرو می برد،چون بر می آورد،می گفت:یا ابن رسول الله،الغیاث،الغیاث! چون از همه نومید شد و وجودش همه غرق شد و امید از خلایق منقطع کرد،این نوبت که آب او را فرو برد،گفت:الهی،الغیاث،الغیاث! صادق گفت:او را برآرید! برآوردند و ساعتی بگذاشتند تا بازِ قرار آمد. پس گفت:حقّ را دیدی؟ گفت:تا دست در غیر زدم در حجاب می بودم،چون به کلّی پناه بدم بردم و مضطرّ شدم روزنه یی در درون دلم گشاده شد. آنجا فرو نگریستم. آنچه می جستم،بدیدم،و تا اضطرار نبود آن نبود که:امَّن یُجیب المُضطرّ اذا دَعاه. صادق گفت تا «صادق» می گفتی،کاذب بودی،اکنون آن روزنه را نگاه دار که جهان خدای بدانجا فروست.

و گفت:عشق جنون الهی است،نه مذموم است و نه محمود.

وگفت:از صحبت پنج کس حذر کنیدک یکی از دروغگوی که همیشه با وی در غرور باشی؛دوم احمق که آن وقت که سود تو خواهد زیان تو بُوَد و نداند؛سوم بخیل که بهترین وقتی از تو ببُرد؛چهارم بددل که در وقت حاجت تو را ضایع گذارد؛پنجم فاسق که تو را به یک لقمه بفروشد و به کمتر از یک لقمه. گفتند:آن چیست کمتر از یک لقمه؟ گفت:طمع در آن.

و گفت:حق-تعالی-را در دنیا بهشت است و دوزخ است. بهشت عافیت است و دوزخ بلاست؛عافیت آن است که کار خود با خدای گذاری،و دوزخ آن است که کار خدای با نفس خویش گذاری.

2.ذکر اویس القَرَنی،رضی الله عنه

آن قبلة عابدین،آن قُدوة اربعین،آن آفتاب پنهان،آن نفس رحمان،آن سهیل یُمَنی،اویس قرنی-رضی الله عنه.

هَرِم گفت:مرا وصیتی کن! اویس گفت:مرگ را زیر بالین دار،چون که بخفتی،و پیش چشم دار که برخیزی؛و در خُردی گناه منگر،در بزرگی آن نگر که در وی عاصی شوی که اگر گناه خرد داری خداوند را خرد داشته باشی،و اگر بزرگ داری خداوند را بزرگ داشته باشی.

3.ذکر حسن بَصری،رحمه الله علیه

آن پروردة نبوت،آن خو کردة فتوت،آن کعبة عمل و علم،آن خلاصة ورع و حِلم،آن سَبَق برده به صاحب صدری،صدر سنّت،حسن بصری-رضی الله عنه.

از او سؤال کردند که:اصل دین چیست؟ فقال:الوَرَع. گفتند:آن چیست که ورع را تباه کند؟ فقال:الطَّمَع.

و سؤال کردند که:یا شیخ،دل های ما خفته است که سخن تو در دل های ما اثر نمی کند،چه کنیم؟ گفت:کاشکی خفته بودی که خفته را بجنبانی بیدار گردد،دل های شما مرده است که هرچند می جنبانی بیدار نمی گردد.

و گفت:همنشینی با بدان کردن مردم را بدگمان کند در نیکان.

و گفت:سه کس را غیبت نیست؛صاحب هوا را،و فاسق را،و امامِ ظالم را.

و گفت:اگر خواهی که دنیا را بینی که بعد از تو چون خواهد بود،بنگر که بعد از مرگ دیگران جون است!

4.ذکر مالک دینار،رحمه الله علیه

آن متمکّن هدایت،آن متوکّل ولایت،آن پیشوای راستین،آن مقتدای راه دین،آن سالک طیّار،مالک دینار-رحمه الله علیه.

و گفت:دوستی اهل این زمانه را چون خوردنیِ بازار یافتم؛به بوی خوش،به طعم ناخوش.

و گفت:خوانده ام در بعضی از کتب مُنزَل که: حق-تعالی-امت محمد را دو چیز داده است که نه جبرئیل را داده و نه میکائیل را. یکی آن است که:"فاذکُرونی،اَذکُرکُم"/چون مرا یاد کنید،شما را یاد می کنم؛و دیگر:"اُدعُونی،اَستَجِب لکُم"/چون مرا بخوانید اجابت کنم.

5.ذکر محمد واسع،رحمه الله علیه

آن مَقَدَم زهّاد،آن معظّم عبّاد،آن عالم عامل،آن عارف کامل،آن توانگر قانع،محمد واسع-رحمه الله علیه رحمهً واسعهً.

کسی از او وصیت خواست. گفت:وصیت می کنم تو را بدانکه پادشاه باشی در دنیا و آخرت. مرد گفت:این چگونه بُوَد؟ گفت:چنانکه در دنیا زاهد باشی،یعنی چون در دنیا زاهد باشی به هیچ کس طمع نَبُوَد و همه خلق را محتاج بینی،لاجرم تو غنیی و پادشاهی که چنین باشد پادشاه دنیا باشد و پادشاه آخرت باشد.

 

نظرات 4 + ارسال نظر
بهشب یکشنبه 22 مرداد 1391 ساعت 09:50 http://behshab.blogsky.com/

حلاج حلاج

بهش خواهیم رسید. فقط به قول عرب‌‌ها شُوِی شُوِی...

صدای سکوت یکشنبه 22 مرداد 1391 ساعت 12:33 http://biabane.blogfa.com

واقعا جال بود.

احسان ن یکشنبه 22 مرداد 1391 ساعت 12:45

مم نون ادریس جان

سپاس که سر می‌زنی...

احسان چهارشنبه 25 مرداد 1391 ساعت 17:59 http://www.goojegeno.blogsky.com

بایزید بسطامی . من حتی دوسال پیش خیلی اتفاقی در بسطام مقبره اش را هم دیدن کردم شگفت انگیز بود . در ضمن ادریس جان فونت وبلاگت رو عوض کن چشم ادمو اذیت می کنه !

خوش به سعادت!
خودمم متوجه شدم.ولی تا حالا چند تا فونت رو آزمایش کردم.همشون یه جورین. پیشنهادت چه فونتیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد