تذکرة الاولیاء-انتخاب دوم

6.ذکر حبیب عجمی،رحمة الله علیه

آن ولیّ قبّة غیرت،آن صفی پرده وحدت،آن صاحبِ یقینِ بی گمان،آن خلوت نشین بی نشان،آن فقیر عَدَمی،حبیب عجمی-رحمة الله علیه.

در سخن مشایخ است که کرامات درجه چهاردهم طریقت است و اسرار علم در درجه هشتادم،از جهت آنکه کرامات از عبادتِ بسیار خیزد و اسرار از تفکرِ بسیار.

7.ذکر ابو حازم مکّی،رحمة الله علیه

آن مخلص متّقی،آن مقتدای مهتدی،آن شمع سابقان،آن صبح صادقان،آن فقیر غنی،او حازم مکّی-رحمة الله علیه.

و گفت:اندکی از دنیا تو را مشغول گرداند از بسیاریِ آخرت.

8.ذکر عُتبة ابن الغلام،رحمة الله علیه

آن سوخته جمال،آن گمشده وصال،آن بحر وفا،آن کانِ صفا،آن خواجه ایام،عتبه بن الغلام-رحمة الله علیه.

نقل است که عتبه را دیدند جایی ایستاده،و عرق از وی می ریخت. گفتند:حال چیست؟ گفت:در ابتدا جماعتی به مهمان آمدند،ایشان را از این دیوار همسایه پاره یی کلوخ باز کردم تا دست بشویند.هروقت که آنجا رسم از آن خجالت و ندامت چندین عرق از من بچکد اگرچه بِحِلّی خواسته ام.

9.ذکر رابعه،رحمة الله علیها

آن مخدّره خِدر خاص،آن مستوره ستر اخلاص،آن سوخته عشق و اشتیاق،آن شیفته قرب و احتراق،آن گمشده وصال،آن مقبول الرجال،ثانیة مریمِ صفیّه،رابعة العدویه-رحمة الله علیها.

نقل است که وقتی یکی را دید که عصابه یی به سر بسته بود گفت:چرا عصابه بسته یی؟ گفت:سرم درد می کند. رابعه گفت:تو را چند سال است؟ گفت:سی سال است. گفت:بیشترِ عمر در درد و غم بودهیی؟ گفت:نه. گفت:سی سال تنت درست داشت.هرگز عصابة شکر بر نبستی،به یک شب که درد سرت داد،عصابة شکایت در می بندی؟

نقل است که جماعتی از بزرگان برِ رابعه رفتند. رابعه از یکی پرسید:تو خدای را از بهر چرا پرستی؟ گفت:هفت طبقه دوزخ عظمتی دارد و همه را بدو گذر می باید کرد،ناکام از بیم و هراس. دیگری گفت:درجات بهشت منزلی شگرف دارد،پس آسایش موعود است. رابعه گفت:بد بنده یی بُوَد که خداوند خویش را از بیم و خوف عبادت کند یا به طمع مزد. پس ایشان گفتند:تو چرا می پرستی خدای را اگر طمع بهشت نیست. گفت:الجارُ ثمَّ الدّار! گفت:ما را نه خود تمام است،که دستوری داده اند تا او را پرستیم،اگر بهشت و دوزخ نبودی او را طاعت نبایستی داشت،استحقاق آن نداشت که بی واسطه تعبّد او کنند.

و گفتی:خداوندا! اگر تو را از بیم دوزخ می پرستیم،در دوزخم بسوز! و اگر به امید بهشت می پرستیم،بر من حرام گردان! و اگر برای تو تو را می پرستیم،جمال باقی دریغ مدار!

10.ذکر فُضیل عیاض،رحمة الله علیه

آن مقدّم تایبان،آن معظّم نایبان،آن آفتاب کَرَم و احسان،آن دریای وَرَع و عرفان،آن از دو کَون کرده اِعراض،پیر وقت،فُضیل عیاض-رحمه الله علیه.

گفت:چون عمر بن عبدالعزیز را به خلافت نصب کردند،سالم بن عبدالله و رَجاء بن حیوه و محمد بن کعب را بخواند،و گفت:من مبتلا شدم بدین بلیّات.تدبیر من چه چیز است که این را بلا می شناسم اگرچه مردمان نعمت می دانند. یکی گفت:اگر می خواهی فردا از عذاب خدای نجات بُوَد پیرانِ مسلمان را چون پدر خویش دان،و جوانان را برادر،و کودکان را چون فرزندان نگاه کن؛با ایشان معاملت چنان کن که با پدر و برادر و فرزند کنند.

گفتند: اصلِ دین چیست؟ گفت:عقل. گفتند:اصلِ عقل چیست؟ گفت:حِلم. گفتند:اصلِ حلم چیست؟ گفت:صبر.

و گفت:هرکه از خدای بترسد،جمله چیزها از او بترسد؛و هرکه از خدای نترسد،از جمله جیزها بترسد.

و گفت:سه چیز مجویید که نیابید؛عالِمی که علم او به میزان عمل راست بُوَد مجویید که نیابید و بی علم بمانید،و عاملی که اخلاص او با عمل موافق بُوَد مجویید که نیابید و بی عمل بمانید،و برادری بی عیب مطلبید که نیابید و بی برادر بمانید.

و گفت:متوکّل آن بُوَد که واثق بُوَد به خدای-عزّ و جلّ-که نه خدای را در هرچه کند متهم دارد و نه شکایت کند.یعنی ظاهر و باطن یک رنگ بُوَد در تسلیم.

و گفت:جنگ کردن با خردمندان آسان تر است که حلوا خوردن با بی خردان.

و گفت:اگر مرا خبر آید که «تو را یک دعا مستجاب است،هرچه خواهی بخواه!» من آن دعا در حقّ سلطان صرف کنم،از بهر آنکه اگر در صلاح خویش دعا کنم،صلاح من بُوَد تنها؛و در صلاح سلطان،صلاح همه خلق بُوَد.

و گفت:دو خصلت است که دل را فاسد کند؛بسیار خفتن و بسیار خوردن.

نظرات 1 + ارسال نظر
صدای سکوت پنج‌شنبه 26 مرداد 1391 ساعت 11:48 http://biabane.blogfa.com

بســـــــــــــــــیار جالب بید.به خوندنت ادامه بده تا ما هم مستفیذ!! بشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد