کانون فیلم-قسمت دهم

بالاخره و پس از وقفه ای به نسبت طولانی،دیروز دهمین جلسه کانون فیلم در سالن هنرمندان فرهنگسرای طوبا برگزار شد.دستور جلسه دیروز با توجه به اعلام برنامه قبلی ولی به دلیل تأخیر یک هفته ای پیش آمده،بررسی بخشی از سینمای کوتاه هلند بود که به این منظور سه فیلم مستند از دهه های مختلف سینمای این کشور انتخاب شده بودند.


باران / بوریس ایونس / تولید 1929م

متأسفانه به دلیل تأخیر فقط به نمای پایانی فیلم رسیدم.فیلمی سیاه و سفید که به گفته دیگر دوستان فیلمی مردم شناشانه از جامعه هلند در دهه 20میلادی است.


شیشه / برت ها آنسترا / تولید 1959م

مستندی بدون دیالوگ و حتی نریشن که در مورد صنعت شیشه گری است.صنعتی ظریف که با طنز خاص کارگردانش دست مایه تقابل سنت و مدرنیته قرار می گیرد.فیلم با نماهایی از صورت و دستان کارگرانی شروع می شود که نتیجه کارِ سخت و طاقت فرسایشان تضادی آشکار با محصول نهایی-شیشه-دارد.و پس از آن ورود تکنولوژی و مکانیزه شدن روند تولید است که مورد توجه کارگردان قرار گرفته است.گرچه تکنولوژی توانسته کار طاقت فرسای دمیدن و قالب گیری توسط نیروی انسانی را حذف کند ولی اوج فیلم مربوط به عملکرد بازویی مکانیکی است که مسئولیت برداشتنِ بطری هایِ شیشه ایِ تولید شده را از روی خط تولید برعهده دارد.در این قسمت مشاهده می کینم چنگک بازوی مکانیکی در حین بلند کردن یک بطری باعث خورد شدن قسمت نازک بالایی آن شده و پس از ردیف بطری های رسیده با برخورد به باقیمانده بطری قبلی از خط تولید به پایین پرتاب شده و می شکنند؛هرچند بازوی مکانیکی بر اساس تعریفی که برایش صورت گرفته همچنان در رفت و برگشت است و کار خود را به شیوه صحیح انجام می دهد! پس یکی از کارگران مجبور می شود شیشه معیوبِ دست و پا گیر را با ضربه ای از سر راه بردارد و اینجاست که کارگردان می گوید بدون نظارت انسان تکنولوژی نمی تواند به خودی خود بدون نقص باشد.

به نظرم این مستند،نکات مثبت زیادی دارد که می تواند راه گشای بسیاری از مستند سازان وطنی گردد که به یک صنعت،حرفه یا شغل می پردازند.موسیقی کار بسیار عالی و چفت شده با در و پیکر فیلم است که کمک شایسته ای به ریتم کلی فیلم می کند.ولی ضعفی که این فیلم به اعتقاد من داشت-البته اکثر دوستان حاضر مخالف نظر من بودند-این است که در نماهای اولیه چهره و عملکرد کارگران یا همان نیروی انسانی به کرات تکرار می شوند که کمی بیننده را خسته می کنند و به راحتی می شد نماهای کمتری از این کارگران داشته باشیم به گونه ای که به کلیت فیلم هم لطمه ای وارد نکند.به هر حال در مجموع فیلم قابل قبول و موفقی بود که با وجود سال هایی که از تولیدش می گذرد هنوز هم حرف های زیادی برای گفتن دارد.


واقعیت کارل اپل / جان ویرجمن / 1962م

مستندی در باره کریستیان کارل اپل (1921-2006) یک نقاش،مجسمه ساز و شاعر هلندی است که کارگردان در این مستند به جنبه های هنر نقاشی وی پرداخته است.این فیلم از لحاظ تصویرهای ثبت شده اش بسیار همسو با کلیت فیلم است.تصویرهایی پر هرج و مرج از تجمع و عبور و مرور ماشین ها،انسان ها و حتا خورده قطعات ریز شده در کارخانه های بازیافت که تطابق عجیبی با ذهنیات درونی نقاشی دارند که نقاشی هایش را با خشم و ضربات وحشیانه(!) قلم مو و کاردک بر روی بوم های عریضش ثبت می کند.پایان فیلم اما نقطه اوج کار از دید من است؛جایی که نقاش خشن ما پس از اتمام کارش با آرامش فنجانی چایی می نوشد،پایین اثرش را امضا می کند و به کنار پنجره می آید و به منظره شهر که آن هم آرام است و دیگر خبری از شلوغی و ازدحام در آن دیده نمی شود می نگرد.این کار هم موسیقی خوبی دارد ولی نه به خوبی موسیقی استفاده شده در مستند قبلی یعنی شیشه.اما تصویر در این فیلم بهتر از دوتای قبلی بود.فیلم باگذشت 50سال از ساختش حداقل از نظر بصری یک سر و گردن از خیلی از فیلم های کوتاه تولید شده در کشور-مستند و حتا داستانی،دست کم آن هایی که من دیده ام و نمونه های زیادی اش را در جشنواره اخیر فیلم کوتاه تهران می توانم نام ببرم-بالاتر است.



پ.ن:متأسفانه به دلیل تعطیلی چند هفته ای ناخواسته ای که در تشکیل جلسات پیش آمده بود تعدادنفرات شرکت کننده در این جلسه به یک سوم کاهش پیدا کرده بود که امیدوارم با از سرگیری تشکیل جلسات دوستان علاقه مند از هفته های بعد همچون گذشته در جلسات حضوری پررنگ داشته باشند.

 

 

دیدار!

دیدارت را دیر زمانی آرزو می داشتم،و بعد... و بعد،یادآوری خاطره اش را !

تذکرة الاولیاء-انتخاب دوازدهم

56.ذکر محمد فضل،قدّس الله روحه العزیز

آن متمکّن به کرامات و حقایق،آن متعین به اشارات و دقایق،آن مقبول طوایف،آن مخصوص لطایف،آن در مرغزار عشق و عقل،ابوعبدالله محمد بن فضل-رحمه الله علیه.

و گفت:اسلام به چهار چیز از شخص مفارقت کند؛یکی آن که عمل نکند بدان چه داند،دوم آن که عمل کند بدان چه نداند،سوم آن که نجوید آن چه نداند،چهارم آن که مردمان را منع کند از آموختن.


57.ذکر ابوالحسن بوشَنجی،قدّس الله روحه العزیز

آن صادق کار دیده،آن مخلص بار کشیده،آن موحّد یک رنگی،شیخ ابوالحسن بوشنجی-رحمه الله علیه.

پرسیدند که مروّت چیست؟ گفت:دست داشتن از آن چه بر تو حرام است تا مروتی باشد که با کرام الکاتبین کرده باشی.

نقل است که یکی از او دعا خواست. گفت:حقّ-تعالی-تو را از فتنة تو نگاه داراد!


58.ذکر محمد بن علی التِرمِذی،قدّس الله روحه العزیز

آن سلیم سنّت،آن عظیم ملت،آن مجتهد اولیا،آن متفرّد اصفیا،آن محرم حرم ایزدی،شیخ وقت،محمد بن علی الترمذی-رحمه الله علیه.

پرسیدند از تقوا و جوانمردی. گفت:تقوا آن است که در قیامت هیچ کس دامنت نگیرد؛و جوانمردی آن که تو دامن هیچ کس نگیری.

و گفت:صد شیر گرسنه در رمه گوسفندان چندان تباهی نکند که یک ساعت شیطان کند،و صد شیطان آن تباهی نکند که یک ساعت نفسِ آدمی کند با وی.


59.ذکر ابوالخیر اَقطَع،قدّس الله روحه العزیز

آن پیشرو صف رجال،آن بدرقه راه کمال،آن پیک بادیه بلا،آن مرد مرتبه رضا،آن طلیعه فقر را مَطلَع،شیخ ابوالخیر اقطع-رحمه الله علیه.

و گفت:دل صافی نتوان کرد الا به تصحیح نیت با خدای،و تن را صفا نتوان داد الا به خدمت اولیاء.


60.ذکر عبدالله تُروغبَذی،قدّس الله روحه العزیز

آن پاکباز ولایت،آن شاهباز هدایت،آن سالک بادیه تجرید،آن سابق راه تفرید،آن برکنده بیخ خودی،شیخ عبدالله تروغبذی-رحمه الله علیه.

یک بار با اصحاب خویش به سفره نشسته بود به نان خوردن.منصور حلاج از کشمیر می آمد... و دو سگ سیاه در دست داشت.شیخ اصحاب را گفت جوانی بدین صفت می آید و به استقبال می باید رفت که کار او عظیم است.اصحاب برفتند... شیخ چون او را بدید جای خویش بدو داد...و سگان را با خود در سفره نشاند... شیخ نظاره او می کرد تا او نان می خورد و به سگان می داد،و اصحاب انکار می کردند.پس چون نان بخورد،برفت... اصحاب گفتند:شیخا! این چه حالت بود که سگ را بر جای خویش بنشاندی؟و ما را به استقبال چنین کسی فرستادی که جمله سفره از نماز بِبُرد؟ شیخ گفت:این سگ نفس او بود از پی او می دوید،بیرون مانده.و سگ ما در درون مانده است و ما از پی او می دویم.پس فرق بوَد از کسی که متابع سگ بوَد تا کسی که سگ متابع وی بوَد.سگ او ظاهر می توانست دیدن،و برِ شما پوشیده.این بتر از آن هزار بار.